دیگر مرا نمی بینی!
دیروز همسایهای را دیدم در پیادهروی خیابانی شلوغ، یعنی او مرا دید. یک کوچه آن طرفتر از ما زندگی میکند. طرفم آمد و سلامی و علیکی و با لبخند گفت: نمیبینمت. گفتم: ارادت دارم. در خدمتم. ولی من گاهی شما را میبینم. خندید و گفت ولی دیگه نمیبینی چون منم ماشین خریدم!
خندیدم. تا حالا از این زاویه به قضیه نگاه نکرده بودم. همان جا بخشی از پاسخ یکی از سوالهای گاه به گاهم را گرفتم؛ اینکه چرا آدمهای مشهور را کم پیش میآید، توی کوچه و خیابان ببینیم!
کلمات کلیدی : همسایه، ماشین، خرید ماشین، آدم های مشهور